---->www.javad-grivani.LoxBlog.Com ----> top.window.moveTo(0,0); if (document.all) { top.window.resizeTo(screen.availWidth,screen.availHeight); } else if (document.layers||document.getElementById) { if (top.window.outerHeight تیر92 - داستان و جملات عاشقانه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان و جملات عاشقانه

زندگی یعنی:
بخند هرچند که غمگینی،
ببخش هرچند که مسکینی،
فراموش کن هر چند که دلگیری.
اینگونه بودن زیباست هر چند که آسان نیست!



عشــــق ” ?عن?.....

حـــــتی اگه .....

بدون? نم?خوادت !!
بدونی نمیشه !!
.....


اما نتون? ترکش کن?!
نه خودشو…
نه فکرشو…

برای نمایش  بزرگترین اندازه کلیک کنید


تقدیم به همه ی دوستان
از همه شما ممنونم که میاین وبلاگم

امیدوارم که زندگی به کام همه شما شیرین باشه.....


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:42 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

برای دیدن ادامه تصاویر لطفا اینجا

نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:41 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.

1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم


2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم


4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و


5- این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید


6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که


7- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما


8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و


9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را


12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم


13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که


14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر


16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که


17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه


20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که


21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .

 

و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:32 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

پر از تنهاییم ای کاش بودی
که داره زندگیم از دست میره
یه آهنگی گذاشتم که میدونم
اگه گوشش کنی گریت میگیره
صدام از گریه ی دیشب گرفته
چه بارونی چه احساسی چه حالی
با اشکام باز مهمونی گرفتم
همه چی هست فقط جای تو خالی
دارم دنبال عکسامون میگردم
همونا که لب دریا گرفتیم
اگه ما سهم هم دیگه نبودیم
چرا توی دل هم جا گرفتیم؟
چه معصومانه افتادی تو این عکس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تو میخندی و من گریم گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته
تو یادت رفته وقتی گریه دارم
برای اشکای من شونه باشی
تو یادت رفته باید خونه باشی
باید پیش منه دیوونه باشی
نگو خونه بگو دیوار بی در
که سرتا پاشو خاموشی گرفته
مگه من توی تقدیرت نبودم

شاید دنیا فراموشی گرفته.....


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:28 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...

پای احساست اگر بر سنگ خورد...

یا اگر یک روز دستان تو هم

گرمی دست کسی را در میان خود ندید.....

و ندر آن هنگام تلخ

که فضای سینه ات جز آه آتشناک

چیزی را نمی داد گذر...

یادی از این پسر افسرده کن

بعد از من اگر زین کوچه ها

قلب تنهایی گذشت...

در نگاه او اگر برق نیاز

بر دو پایش پینه بود...

یادی از این خسته ی دلمرده کن

روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...

بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...

یادی از این شاعر پژمرده کن

گر شبی تنها شدی در خلوتی...

یافتی از بهر گریه مهلتی...

لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...

درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد.....

روزگاری بعد از این

گر تو هم عاشق شدی...

یاد کن از من که...

هیچ...


ما همه با زندگی معامله می کنیم .....!
با خودمان هم معامله میکنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم …!
اگر نبخشی ، نمی بخشم
خیانت کنی ، خیانت میکنم
بدی کنی ، بدی میکنم
دروغ بگویی ، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم ؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر …!
این را بدانیم که با خوب ، خوب بودن هنر نیست ...


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:27 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی

گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری

خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری

خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی.....


می شود باران ببارد؟.....

همین امشب!

قول می دهم فقط

قطره های پاکش را بغل کنم!
و بی هیچ اشکی
دستهایش را بگیرم
قول می دهم
فقط بویش را حس کنم!
اصلا اگر ببارد
فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم
قول می دهم برایش شعر نگویم
فقط... می شود؟
امشب...... ؟

خدایا

دلم به اندازه تمام روزهای بارانی تنگ است


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:24 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه . . .
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره...
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی ...
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی
.....
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال...
تویی که واس خودت آواز میخونی....
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی...
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی
.....
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن...
به سلامتی تو...

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی،به رختخواب بری ؛
هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی
.....
هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،دوست دخترت نیست

و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی نه به پیدا کردن یک مکان خالی.....
اونوقت میتونی
روی همراهی و همدلی یک جنس مخالفت حساب کنی


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 1:21 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا 20 سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم


نوشته شده در یکشنبه 92/4/23ساعت 2:51 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

روزی که عزم رفتن کردی خاطرت هست ؟

گفتی:روز تولّد شکوفه ها می آیی!...

گفتم:با گل تنهاییم که در فَراقت میروید چه کنم؟

گفتی گل تنهایی را با یاد من هر روز بچین

تا که سبزه زار زندگیمان پراز آواز عشق بماند...

گفتم:اشک چشمانم را چه کنم؟

که بر گریه های آسمان طعنه میزند؟

گفتی بگذار ببارند تا که ابر غم در چشمانت بمیرد

گفتم:پروانه ی رویایم که بر دور خیالت میپرخد را چه کنم؟

گفتی شمع یادم را زنده نگه دار تا برگردم...

و... رفتی...

شکوفه های درخت تنهایی َم رویید...

پرپر کردم...

ابر غم را درچشمانم کشتم...

و پروانه ی رویایم به دور شمع خیالت چنان چرخید که پرش سوخت...

.

و تـ ــ ـو هنوز نیامده ای...

دلتنــگ شده ام...

دلتنـگتر از تمام دلتنگـــی ها...

خوبِ من...

برگرد...


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/22ساعت 2:35 صبح توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

جملات آموزنده, اختلال اعصاب

در 30 سالگی کارش را از دست داد

در 32 سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد

در 34 سالگی مجددا ور شکست شد

در 35 سالگی که رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد

در36 سالگی دچار اختلال اعصاب شد

در 38 سالگی در انتخابات شکست خورد

در 48,46,44 سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد

به 55 سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود

در 58 سالگی مجددا سناتور نشد

در 60 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد

?


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/16ساعت 5:37 عصر توسط جواد گریوانی دیدگاه ها ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak